جدول جو
جدول جو

معنی کوزه کنان - جستجوی لغت در جدول جو

کوزه کنان
(زَ / زِ کُ)
یکی از سی پاره دیه ناحیۀ ارونق که بر غرب تبریز واقع است. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 79). دهی از دهستان شرفخانه که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2541 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به کوزکنان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوزش کنان
تصویر پوزش کنان
در حال پوزش کردن، برای مثال برفتند پوزش کنان نزد شاه / که گر شاه بیند، ببخشد گناه (فردوسی - ۵/۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه کان
تصویر کوه کان
کوهکن، آنکه شغلش کندن کوه است، آنکه کوه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ شُ دَ)
شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن وساختن راهی یا برآوردن صورت و نقشی را:
مرا زین کوه کندن حاصل این بود
نشد کارم میسر مشکل این بود.
نظامی.
به گرد عالم از فرهاد رنجور
حدیث کوه کندن گشت مشهور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صنعالله کوزه کنانی. او راست: کتاب طبقات المفسّرین. وفات او به سال 908 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ تَ یِ زِ کَ)
نام او میرزا معصوم و از نسل شمس الدین تبریزی است و از شعرای دورۀ اول قاجار است هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 125 شرح حال او را چنین می آورد: ’اسمش میرزا معصوم و از نسل شمس الدین تبریزی بوده و تجارت می نموده چندی در کاشان متوطن و متأهل گردید و ازآن پس سفر حجاز کرد در عرض راه نیز کتابی مسمی به تحفهالحرمین برشتۀ نظم کشید و بعد از مراجعت تحفه بارگاه صاحبقران عرش آشیان نموده و در طرز شاعری صاحب رتبۀ بلند بوده به این چند بیت از او اکتفاء رفت:
صبح است و در طرف چمن بلبل نواخان آمده
بر شاخ سرو و نارون قمری درافغان آمده
هم دلگشا گلشن شده هم مرغ دستان زن شده
هم شمع گل روشن شده هم غنچه خندان آمده
افلاک چرخ آفاق چه دلوی دو از وی مهر و مه
زیر و زبر بیگاه و گه این رفته و آن آمده
زان دلو و چه از کهکشان رودیست در گردون عیان
زان کشت زار آسمان اینگونه ریّان آمده
گردون مگر از مردمی در مدح دارا زد دمی
کز گوهر انجم همی آگنده دامان آمده
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) :
ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر
گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین،
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
نام قریه ای به آذربایجان از نواحی تبریز. (از تاج العروس). قریۀ بزرگی است از نواحی تبریز و میان آن و ارمیه و میان آن و تبریز دو منزل راه است و معنی آن سازندگان کوزه است. و از آنجا دریاچۀ ارمیه پیداست. (از معجم البلدان). رجوع به کوزه کنان شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
کوهی است به ناحیۀ پنجهیر از نواحی بلخ که در آن معدن لاجورد است. (از کتاب الجماهیر ص 195)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ تِ زَ کُ)
میرزا محمد. از کوزه کنان آذربایجان بود اما در اصفهان توطن داشت. در طریق عرفان پیرو سلسلۀ ذهبیه بود. اشعار او بیشتر مثنوی و مدیحه می باشد. اینک نمونه ای از مثنویات او:
چند پویم در پی این آرزو
شهرشهر و خانه خانه کو به کو
چند ریزم سیل غم زین جستجوی
دجله دجله چشمه چشمه جوی جوی
دیده دریا کردم و دل غرق خون
تا چه آرم تا چه سازم زین فزون
از طلب فارغ نبودم هیچگاه
روزروز و هفته هفته ماه ماه
کبریای عشق هستی سوز را
عالم تجرید جان افروز را
دامن از بالای ما بالاتر است
سوی او راه از طریق دیگر است.
رجوع به ریاض العارفین ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(مو یَ / یِ کُ)
در حال مویه کردن. در حال موییدن. گریه کنان. (از یادداشت مؤلف) :
نمودی به من پشت همچون زنان
برفتی غریوان و مویه کنان.
فردوسی.
و رجوع به مویه و مویه کردن و مویه گر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ کُ)
شیون کنان. در حال نوحه کردن:
چون چنگ خود نوحه کنان مانند دف بررخ زنان
وز نای خلق افغان کنان بانگ رباب انداخته.
خاقانی.
شد نوحه کنان درون غاری
چون مارگزیده سوسماری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ / زِ کُ)
در حال لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ کُ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 30 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهپور و سه هزار و پانصد گزی باختر راه شوسۀ شاهپور به ارومیه، با 217 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زِ گَ مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز که در شهرستان ارومیه و در 2500گزی جنوب خاوری نقده واقع است و 276 تن سکنه دارد. آب آن از رود کدار و چشمه و محصول آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات است. شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. این ده در دو محل نزدیک به هم به نام کوزه گران بالا و پائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زِ کُ)
صفت بیان حالت از پوزش کردن. در حال پوزش خواستن:
برفتند پوزش کنان پیش شاه
که گر شاه بیند ببخشد گناه.
فردوسی.
همی رفت پوزش کنان پیش او
پر از شرم جان بداندیش او.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوزش کنان
تصویر پوزش کنان
در حال پوزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه کان
تصویر کوه کان
کوهکن کهکان
فرهنگ لغت هوشیار
نیوه کنان مویه کنان مویان زاری کنان غریوان بزرگان لشکر همه هم چنان غریوان و گریان و زاری کنان (فردوسی شاهنامه) زاری کنان: رسواشده عریان شده دشمن برو گریان شده خویشان او نوحه کنان بروی اصحاب عزا. (دیوان کبیر 22: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن و ساختن راهی یا بر آوردن صورت و نقشی را
فرهنگ لغت هوشیار
اسم و اتباع کوزه، کوزه های جورواجور
فرهنگ گویش مازندرانی